نت دمیده شد سنبل قدیمی نت‌نگاری نیما فریدونی

نت و آهنگ دمیده شد سنبل قدیمی بیات اصفهان سل نت‌نگاری نیما فریدونی و امیر موسوی⁩

دانلود ‎⁨نت و آهنگ دمیده شد سنبل قدیمی بیات اصفهان سل نت‌نگاری نیما فریدونی و امیر موسوی⁩

پس از آوانگاری و چاپ ردیف آوازی استاد عبدالله دوامی در این اندیشه بودم که یک روز تصانیف گردآوری شده‌ی فرامرز پایور به‌روایت استاد را که برای نی و کمانچه (ویولن) نت‌نگاری شده‌بود و نوازندگان تار و سه‌تار برای نواختن آن‌ها مشکلاتی داشتند، به مایه‌های رایج‌ترِ این دو ساز انتقال داده و انگشت‌‌گذاری نمایم.
تا این‌که دو هفته‌ی پیش، دوست و نوازنده‌ی خوب سه‌تار، امیر موسوی این اندیشه را جامه‌ی کار پوشانید و با همکاریش و به امید پیگیری تا پایان راه، این رشته‌ی سردراز را سرشتن آغازیدیم.
مایه‌های انتخابی برای هر دستگاه بر اساس مایه‌های موجود در کتاب جواب آواز (نوشته‌ی نگارنده) گزیده شد.
اگر چه هدف، گردآوری برای انتشار این تصانیف (بیش از ۲۰۰ تصنیف) در کتابی به نام «تصانیف قدیمی به روایت عبدالله دوامی برای تار و سه تار» است اما با موافقت جناب موسوی آن را یک به یک در این تارنما انتشار خواهیم داد.
بی‌شک نیازمند اظهار نظرات و پشتیبانی بی‌دریغ دوستان هنرمند و هنردوست خواهیم بود.
نیما فریدونی
۶ مرداد ۱۳۹۷


تصنیف دمیده شد سنبل قدیمی بیات اصفهان محسن کرامتی آواز کمانچه پریسا کاشفی

دمیده شد سنبل به چمن
رمیده شد آهوی ختن
با فغان و بی‌قراری
با فغانُ خدا
آه و زاری
دل از دست غمت خون شد
مثال رودِ جیحون شد
صوت بلبل
ناله ی گل
با فغان و جانم بی قراری
جانم با فغان و خدا
آه و زاری

نت نادیده رخت تاج‌السلطنه نت‌نگاری نیما فریدونی⁩

نت نادیده رُخَت تاج‌السلطنه بیات اصفهان سل نت‌نگاری نیما فریدونی و امیر موسوی⁩

دانلود نت و آهنگ نادیده رُخَت تاج‌السلطنه بیات اصفهان سل نت‌نگاری نیما فریدونی و امیر موسوی⁩

پس از آوانگاری و چاپ ردیف آوازی استاد عبدالله دوامی در این اندیشه بودم که یک روز تصانیف گردآوری شده‌ی فرامرز پایور به‌روایت استاد را که برای نی و کمانچه (ویولن) نت‌نگاری شده‌بود و نوازندگان تار و سه‌تار برای نواختن آن‌ها مشکلاتی داشتند، به مایه‌های رایج‌ترِ این دو ساز انتقال داده و انگشت‌‌گذاری نمایم.
تا این‌که دو هفته‌ی پیش، دوست و نوازنده‌ی خوب سه‌تار، امیر موسوی این اندیشه را جامه‌ی کار پوشانید و با همکاریش و به امید پیگیری تا پایان راه، این رشته‌ی سردراز را سرشتن آغازیدیم.
مایه‌های انتخابی برای هر دستگاه بر اساس مایه‌های موجود در کتاب جواب آواز (نوشته‌ی نگارنده) گزیده شد.
اگر چه هدف، گردآوری برای انتشار این تصانیف (بیش از ۲۰۰ تصنیف) در کتابی به نام «تصانیف قدیمی به روایت عبدالله دوامی برای تار و سه تار» است اما با موافقت جناب موسوی آن را یک به یک در این تارنما انتشار خواهیم داد.
بی‌شک نیازمند اظهار نظرات و پشتیبانی بی‌دریغ دوستان هنرمند و هنردوست خواهیم بود.
نیما فریدونی
۶ مرداد ۱۳۹۷


تصنیف نادیده رخت تاج السلطنه بیات اصفهان محسن کرامتی آواز کمانچه پریسا کاشفی.mp

آهنگ منسوب به تاج‌السلطنه است. (فرامرز پایور)
نادیده رخت نادیده رخت در غم هجرت شده مشکل جانم وای
ترسم که بمی ترسم که بمیرم نشود مشکل من حل
تو نازنین یار منی  تو یار و غمخوار منی  من که می میرم خدا  من که میسوزم چرا  دور از منی
روزم به تعب  روزم به تعب   بگذرد و شب به فراقت جانم وای
زین هر دو شده زندگی ام عاطل و باطل
تو نازنین یار منی  تو یار و غمخوار منی  من که میمیرم خدا   من که می سوزم چرا  دور از منی

‎⁨نت آب حیات اکرم‌الدوله معلم (پروانه) نت‌نگاری نیما فریدونی

‎⁨نت آب حیات اکرم‌الدوله معلم (پروانه) بیات اصفهان سل نت‌نگاری نیما فریدونی

دانلود ‎⁨نت و آهنگ آب حیات اکرم‌الدوله معلم (پروانه) بیات اصفهان سل نت‌نگاری نیما فریدونی و امیر موسوی⁩
پس از آوانگاری و چاپ ردیف آوازی استاد عبدالله دوامی در این اندیشه بودم که یک روز تصانیف گردآوری شده‌ی فرامرز پایور به‌روایت استاد را که برای نی و کمانچه (ویولن) نت‌نگاری شده‌بود و نوازندگان تار و سه‌تار برای نواختن آن‌ها مشکلاتی داشتند، به مایه‌های رایج‌ترِ این دو ساز انتقال داده و انگشت‌‌گذاری نمایم.
تا این‌که دو هفته‌ی پیش، دوست و نوازنده‌ی خوب سه‌تار، امیر موسوی این اندیشه را جامه‌ی کار پوشانید و با همکاریش و به امید پیگیری تا پایان راه، این رشته‌ی سردراز را سرشتن آغازیدیم.
مایه‌های انتخابی برای هر دستگاه بر اساس مایه‌های موجود در کتاب جواب آواز (نوشته‌ی نگارنده) گزیده شد.
اگر چه هدف، گردآوری برای انتشار این تصانیف (بیش از ۲۰۰ تصنیف) در کتابی به نام «تصانیف قدیمی به روایت عبدالله دوامی برای تار و سه تار» است اما با موافقت جناب موسوی آن را یک به یک در این تارنما انتشار خواهیم داد.
بی‌شک نیازمند اظهار نظرات و پشتیبانی بی‌دریغ دوستان هنرمند و هنردوست خواهیم بود.
نیما فریدونی
۶ مرداد ۱۳۹۷


تصنیف آب حیات اکرم الدوله معلم (پروانه) عشاق بیات اصفهان محسن کرامتی آواز کمانچه پریسا کاشفی

آب حیات من است خدا خدا    خاک سر کوی دوست جانم جانم
گر دو جهان خرمی است  حبیب حبیب  ما و غم روی دوست ای عزیز (آه)
دلبر بی وفا تو که نبودی پر جور و جفا تو که نبودی  من از دست تو ای من از دست تو ای حبیبم
که دارم گله بسیار
(این قسمت الحاقی است) تو را جور و مرا  تو را جور و مرا  حوصله بسیار)
بیا تازه نگار من ببین شبهای تار من دو چشم اشک بار من تویی آخر نگار من  بیا یکدم کنار من
قاعده ی قد تو خدا خدا   فتنه به پا کردن است جانم جانم
مشغله ی زلف تو حبیب حبیب  بستن و وا کردن است  ای خدا (آه)
دلبر بی وفا تو که نبودی  پر جور و جفا تو که نبودی  من از دست تو ای  من از دست تو ای حبیبم
که دارم گله بسیار


Parisa – Abe Hayat (Esfahan) | پریسا – آب حیات

نت ایران غلامحسین درویش‌خان نت‌نگاری نیما فریدونی

نت و آهنگ ایران غلامحسین درویش‌خان بیات اصفهان سل نت‌نگاری نیما فریدونی و امیر موسوی⁩

نت ایران غلامحسین درویش‌خان نت‌نگاری نیما فریدونی
این نت در بیات اصفهان مایه‌های دو و سل تهیه شده‌است.
دانلود ‎⁨نت و آهنگ ایران غلامحسین درویش‌خان بیات اصفهان سل نت‌نگاری نیما فریدونی و امیر موسوی⁩
پس از آوانگاری و چاپ ردیف آوازی استاد عبدالله دوامی در این اندیشه بودم که یک روز تصانیف گردآوری شده‌ی فرامرز پایور به‌روایت استاد را که برای نی و کمانچه (ویولن) نت‌نگاری شده‌بود و نوازندگان تار و سه‌تار برای نواختن آن‌ها مشکلاتی داشتند، به مایه‌های رایج‌ترِ این دو ساز انتقال داده و انگشت‌‌گذاری نمایم.
تا این‌که دو هفته‌ی پیش، دوست و نوازنده‌ی خوب سه‌تار، امیر موسوی این اندیشه را جامه‌ی کار پوشانید و با همکاریش و به امید پیگیری تا پایان راه، این رشته‌ی سردراز را سرشتن آغازیدیم.
مایه‌های انتخابی برای هر دستگاه بر اساس مایه‌های موجود در کتاب جواب آواز (نوشته‌ی نگارنده) گزیده شد.
اگر چه هدف، گردآوری برای انتشار این تصانیف (بیش از ۲۰۰ تصنیف) در کتابی به نام «تصانیف قدیمی به روایت عبدالله دوامی برای تار و سه تار» است اما با موافقت جناب موسوی آن را یک به یک در این تارنما انتشار خواهیم داد.
بی‌شک نیازمند اظهار نظرات و پشتیبانی بی‌دریغ دوستان هنرمند و هنردوست خواهیم بود.
نیما فریدونی
۶ مرداد ۱۳۹۷


تصنیف ایران غلام حسین درویش خان بیات اصفهان محسن کرامتی آواز کمانچه پریسا کاشفی

تصنیف ایران، آهنگ درویش خان با شعری از ملک‌الشعرای بهار

شعر: ملک الشعرای بهار
بعد از جنگ بین الملل اول در تاریخ ۱۹۱۹ مسیحی ساخته شده و در جشن مجلس شورای ملی خوانده شده است.
ایران ـ هنگام کار است
برخیز و ببین – ایران
وقت بوس و کنار است  هوشیارُ نشین ایران
(بختت در انتظار است
از پا منشین – ایران)
آن لعبت خندان با ما به صدق (به صلح) و صفاست
(از جور فراوان هر گوشه شوری بپاست)
بین بر سر کویش چه شور و غوغا بر پاست
(خون‌ها شده پامال و آزادیش خونبهاست)
خدا ز درد و غم رهاند ما را
خدا به کام دل رساند ما را
*
دور جهان (فلک) نگر که چه با ما خواهد کرد
که چه با ما خواهد کرد
دور زمان (حب وطن) نگر که چه غوغا خواهد خواهد کرد
که چه غوغا خواهد کرد
آه چه محنت‌ها که کشیدی ایران
(خیز که روز فتح و ظفر شد ایران)
آه به کام دل نرسیدی‌، جز غم ندیدی ایران
(خیز که روزگار دگر شد  وقت هنر شد ایران)
خدا ز درد و غم رهاند مارا
خدا به کام دل رساند ما را
تا کی به دل جوانی نکنم  به عادت پیران
جامی بده به یاد وطنم سلامت ایران ایران
تا ز دل برکشم نعره‌ی آزادی
آه چه محنت‌ها که کشیدی ایران
آه به کام دل نرسیدی‌، جز غم ندیدی ایران
خدا ز درد و غم رهاند مارا
خدا به کام دل رساند ما را

نوشته شده در دیدگاه‌تان را بنویسید

مصاحبه‌ای از مرتضی نی‌داوود در مورد قمر الملوک وزیری

مصاحبه‌ای از استاد نی‌داوود در مورد قمر الملوک وزیری

مصاحبه ای از استاد نی داوود در مورد قمر الملوک وزیری

بارها برای عروسی و میهمانی بزرگان به باغ عشرت‌آباد دعوت شده بودم. برای عروسی، مولودی و… اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائیز غم‌انگیزی بود و من به جوانی و عشق فکر می‌کردم. از مجلسی که قدر ساز را نمی‌شناختند خوشم نمی‌آمد اما

چاره چه بود، باید گذران زندگی می‌کردیم. چنان ساز را در بغل می‌فشردم که گوئی زانوی غم بغل کرده‌ام. نمی‌دانستم چرا آن کسی که قرار است در اندرونی بخواند، صدایش در نمی‌آید. در همین حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندرونی بیرون آمد… حتی در این سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اینطور بی پروا درجمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ایستاد.

نمی دانستم برای چه کاری نزد ما آمده است و کدام پیغام را دارد.

چشم به دهانش دوختم و پرسیدم: چه کار داری دختر خانم؟

گفت: می‌خواهم بخوانم!

گفتم: اینجا یا اندرونی؟

گفت: همینجا!

نمی‌دانستم چه بگویم. دور بر را نگاه کردم، هیچکس اعتراضی نداشت. به در ورودی اندرونی نگاه کردم. چند زنی که سرشان را بیرون آورده بودند، گفتند : بزنید، می‌خواهد بخواند!

گفتم: کدام تصنیف را می‌خوانی؟

بلافاصله گفت: تصنیف نمی‌خوانم، آواز می‌خوانم!

به بقیه ساز زنها نگاه کردم که زیر لب پوزخند می‌زدند. رسم ادب در میهمانی‌ها، آنهم میهمانی بزرگان، رضایت میهمان بود.

پرسیدم: اول من بزنم و یا اول شما می‌خوانید؟

گفت: ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟

پنجه‌ای به تار کشیدم و پاسخ دادم: همایون.

گفت: شما اول بزنید!

با تردید، رنگ و درآمد کوتاهی گرفتم. دلم می‌خواست زودتر بدانم این مدعی چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلی از حافظ را شروع کرد. تار و میهمانی را فراموش کردم، چپ را با

تحریر مقطع اما ریز و بهم پیوسته شروع کرده بود. تا حالا چنین سبکی را نشنیده بودم. صدایش زنگ مخصوصی داشت. باور کنید پاهایم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بیت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از ردیف عقب افتاده‌ام:

معاشران گره از زلف یار باز کنید / شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است / چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

بقیه ساز زنها هم، مثل من، گیج و مبهوت شده بودند. جا برای هیچ سئوالی و حرفی نبود. تار را روی زانوهایم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشه‌ای را که مایه می‌گرفتم می‌خواند.

خنده‌های مستانه مردان قطع شده بود. یکی یکی از زیر درختان بیرون آمده بودند. از اندرونی هیچ پچ و پچی به گوش نمی‌رسید، نفس همه بند آمده بود. هیچ پاسخی نداشتم که شایسته‌اش باشد.

گفتم: اگر تا صبح هم بخوانی می‌زنم! و در دلم اضافه کردم: تا پایان عمر برایت می‌زنم!

آنشب باز هم خواند، هم آواز هم تصنیف. وقتی خواست به اندرونی باز گردد گفتم:

می‌توانی بیایی خانه من تا ردیف‌ها را کامل کنی؟

گفت: باید بپرسم.

وقتی صندلی‌ها را جمع ‌و ‌جور می‌کردند و ما آماده رفتن بودیم، با شتاب آمد و گفت: آدرس خانه را برایم بنویسید.

و تکه کاغذی را با یک قلم مقابلم گذاشت، اسمش قمر بود.

بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به یاد او بودم دیگر دلم نمی آمد برای کسی تار بزنم. در خانه‌ام که انتهای خیابان فردوسی بود، چند اتاق را به کلاس موسیقی اختصاص داده بودم و تعدادی شاگرد داشتم اما دیگر هیچ صدایی برایم دلنشی نبود و با علاقه سر کلاس نمی‌رفتم. دو ماه به همین روال گذشت. بعدازظهر یکی از روزها، توی حیاط قالیچه انداخته بودم و در سینه‌کش آفتاب با ساز ور میرفتم که یک مرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستاده است، بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات می گشتم که گفت: آمده ام موسیقی یاد بگیرم.

از همان روز شروع کردیم، خیلی با استعداد بود، هنوز من نگفته تحویلم می داد و وقتی ردیفهای موسیقی را یاد گرفت، صدایش دلنشین تر شد… و کنسرت پشت کنسرت است که در گراند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش می گسترد…

اولین کنسرت قمر با همراهی ابراهیم خان منصوری و مصطفی نوریایی (ویولن)، شکرالله قهرمانی و مرتضی نی‌داوود (تار)، حسین خان اسماعیل زاده (کمانچه) و ضیاء مختاری (پیانو)، پسر عموی استاد علی تجویدی برگزار شده است.

یک شب در گراند هتل تهران کنسرت می‌داد. تصنیفی را می‌خواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنیف را بهار سروده بود و من رویش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنیده‌اید: مرغ سحر را می‌گویم.

آنشب در کنسرت گراند هتل وقتی این تصنیف را می‌خواند، آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحریر آوازی که در پایان تصنیف می خواند، ناگهان فریاد کشید “جانم، مرتضی خان!” و این نهایت سپاس و محبت او نسبت به کسی بود که آنچه را از موسیقی ایران می‌دانست، برایش در طبق اخلاص گذاشته بود…

بارها برای عروسی و میهمانی بزرگان به باغ عشرت‌آباد دعوت شده بودم. برای عروسی، مولودی و… اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائیز غم‌انگیزی بود و من به جوانی و عشق فکر می‌کردم. از مجلسی که قدر ساز را نمی‌شناختند خوشم نمی‌آمد اما

چاره چه بود، باید گذران زندگی می‌کردیم. چنان ساز را در بغل می‌فشردم که گوئی زانوی غم بغل کرده‌ام. نمی‌دانستم چرا آن کسی که قرار است در اندرونی بخواند، صدایش در نمی‌آید. در همین حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندرونی بیرون آمد… حتی در این سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اینطور بی پروا درجمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ایستاد.

نمی دانستم برای چه کاری نزد ما آمده است و کدام پیغام را دارد.

چشم به دهانش دوختم و پرسیدم: چه کار داری دختر خانم؟

گفت: می‌خواهم بخوانم!

گفتم: اینجا یا اندرونی؟

گفت: همینجا!

نمی‌دانستم چه بگویم. دور بر را نگاه کردم، هیچکس اعتراضی نداشت. به در ورودی اندرونی نگاه کردم. چند زنی که سرشان را بیرون آورده بودند، گفتند : بزنید، می‌خواهد بخواند!

گفتم: کدام تصنیف را می‌خوانی؟

بلافاصله گفت: تصنیف نمی‌خوانم، آواز می‌خوانم!

به بقیه ساز زنها نگاه کردم که زیر لب پوزخند می‌زدند. رسم ادب در میهمانی‌ها، آنهم میهمانی بزرگان، رضایت میهمان بود.

پرسیدم: اول من بزنم و یا اول شما می‌خوانید؟

گفت: ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟

پنجه‌ای به تار کشیدم و پاسخ دادم: همایون.

گفت: شما اول بزنید!

با تردید، رنگ و درآمد کوتاهی گرفتم. دلم می‌خواست زودتر بدانم این مدعی چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلی از حافظ را شروع کرد. تار و میهمانی را فراموش کردم، چپ را با

تحریر مقطع اما ریز و بهم پیوسته شروع کرده بود. تا حالا چنین سبکی را نشنیده بودم. صدایش زنگ مخصوصی داشت. باور کنید پاهایم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بیت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از ردیف عقب افتاده‌ام:

معاشران گره از زلف یار باز کنید / شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است / چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

بقیه ساز زنها هم، مثل من، گیج و مبهوت شده بودند. جا برای هیچ سئوالی و حرفی نبود. تار را روی زانوهایم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشه‌ای را که مایه می‌گرفتم می‌خواند.

خنده‌های مستانه مردان قطع شده بود. یکی یکی از زیر درختان بیرون آمده بودند. از اندرونی هیچ پچ و پچی به گوش نمی‌رسید، نفس همه بند آمده بود. هیچ پاسخی نداشتم که شایسته‌اش باشد.

گفتم: اگر تا صبح هم بخوانی می‌زنم! و در دلم اضافه کردم: تا پایان عمر برایت می‌زنم!

آنشب باز هم خواند، هم آواز هم تصنیف. وقتی خواست به اندرونی باز گردد گفتم:

می‌توانی بیایی خانه من تا ردیف‌ها را کامل کنی؟

گفت: باید بپرسم.

وقتی صندلی‌ها را جمع ‌و ‌جور می‌کردند و ما آماده رفتن بودیم، با شتاب آمد و گفت: آدرس خانه را برایم بنویسید.

و تکه کاغذی را با یک قلم مقابلم گذاشت، اسمش قمر بود.

بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به یاد او بودم دیگر دلم نمی آمد برای کسی تار بزنم. در خانه‌ام که انتهای خیابان فردوسی بود، چند اتاق را به کلاس موسیقی اختصاص داده بودم و تعدادی شاگرد داشتم اما دیگر هیچ صدایی برایم دلنشی نبود و با علاقه سر کلاس نمی‌رفتم. دو ماه به همین روال گذشت. بعدازظهر یکی از روزها، توی حیاط قالیچه انداخته بودم و در سینه‌کش آفتاب با ساز ور میرفتم که یک مرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستاده است، بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات می گشتم که گفت: آمده ام موسیقی یاد بگیرم.

از همان روز شروع کردیم، خیلی با استعداد بود، هنوز من نگفته تحویلم می داد و وقتی ردیفهای موسیقی را یاد گرفت، صدایش دلنشین تر شد… و کنسرت پشت کنسرت است که در گراند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش می گسترد…

اولین کنسرت قمر با همراهی ابراهیم خان منصوری و مصطفی نوریایی (ویولن)، شکرالله قهرمانی و مرتضی نی‌داوود (تار)، حسین خان اسماعیل زاده (کمانچه) و ضیاء مختاری (پیانو)، پسر عموی استاد علی تجویدی برگزار شده است.

یک شب در گراند هتل تهران کنسرت می‌داد. تصنیفی را می‌خواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنیف را بهار سروده بود و من رویش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنیده‌اید: مرغ سحر را می‌گویم.

آنشب در کنسرت گراند هتل وقتی این تصنیف را می‌خواند، آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحریر آوازی که در پایان تصنیف می خواند، ناگهان فریاد کشید “جانم، مرتضی خان!” و این نهایت سپاس و محبت او نسبت به کسی بود که آنچه را از موسیقی ایران می‌دانست، برایش در طبق اخلاص گذاشته بود…