کتاب دوم دایرة المعارف سازهای ایران محمدرضا درویشی

کتاب دوم دایرة المعارف سازهای ایران محمدرضا درویشی

کتاب دوم دایرة المعارف سازهای ایران محمدرضا درویشی انتشارات ماهور
دایرةالمعارف سازهای ایران ۲
سال انتشار : 1384
شابک : 9789648772036
جلد2 (پوست صداها و خودصداهای نواحی ایران)
نویسنده: محمدرضا درویشی
جلد دوم دایرةالمعارف سازهای ایران وسیع‌ترین پژوهش انجام  شده بر روی سازهای خودصدا و پوست‌صدای یک کشور است. بررسی تمام سازها در هرکدام از دو خانواده‌ی خودصدا و پوست‌صدا در نواحی ایران، دقت در جزئیات و ارائه‌ی بیش از یک هزار عکس، ده‌ها طرح گرافیکی، ده‌ها نمودار و نقشه و… از سازهای این دو خانواده از جمله ویژگی‌های این کتاب محسوب می‌شود. ویژگی دیگر این کتاب ارائه‌ی یک نظام تازه در طبقه بندی سازهاست. محور اصلی این نظام نگاه از پایین به بالاست. بر این اساس، ابتدا تمامی سازهای هم‌خانواده مورد شناسایی قرار گرفته و طبقه بندی بر اساس خصوصیات واقعاً موجود و حتا جدید سازها صورت گرفته است، نه  اینکه سازهای موجود به زور در قالب رده‌بندی‌های شناخته  شده قرار گرفته باشند.
فهرست:
پوست صدا های نواحی ایران
رده بندی پوست صداهای نواحی ایران نقشه پراکندگی پوست صدا های نواحی ایران
طبل های دوطرفه که با چوب مضرات نواخته می شوند
دهل بلوچستان
دهل کرمان
دهل خراسان جنوب شرق شمال گلستان
منطقه ۱۲ شرق مازندران
غرب مازندران
دهل جنوب البرز
گرمسار استان سمنان
طالقان
دماوند ورامین و شهریار
دهل ورامین آذربایجان شرقی
دهل تبریز
دهل یزد میبد
یزد شاهدیه
آذربایجان غربی کرمانشاهان کردستان لرستان استان مرکزی اراک خوزستان دهل شوشتر خوزستان
طبل های دو طرفه که با چوب مضراب و دست نوشته می شوند
دمام بوشهر
طبل های دوطرفه که با دست نواخته می شوند
طبل های یک طرفه یک طرف بسته که با چوب مضراب یا دست نواخته می شوند
طبل های یکطرفه یک طرفه باز با بدنه استوانه ای یا شبه استوانه ای که با دست نواخته می شود
طبل های یک طرفه یک طرفه باز با بدنی قاب مانند توقعی که با دست نواخته می شوند
طبل های دو طرفه که با ضربه غیرمستقیم نواخته می
طبل های سایشی یا مالشی پوست صداهایی که با سایش یا مالش نواخته می شود
نقش ها و طرح ها درپوست صداهای نواحی ایران
خود صدا های نواحی ایران
خود صداهای برکوبه ای و هم کوبه ای
خود صداهای تیغه ای
خود صداهای سایشی
تصاویر نوازندگان و سازها
مقدمه انگلیسی

کتاب سوم آموزش ریتم و دف مسعود حبیبی

کتاب سوم آموزش ریتم و دف مسعود حبیبی

کتاب سوم آموزش ریتم و دف مسعود حبیبی انتشارات مولف
عنوان: آموزش ریتم و دف – جلد 3 (شیوه مسعود حبیبی)
نویسنده: مسعود حبیبی
انتشارات: ناشر مؤلف
قطع: رحلی
تعداد صفحه: 64
تاریخ چاپ: 1395
توضیحات: توجه روز افزون نسبت به دف و هنر دف نوازی در داخل و خارج کشور و استقبال گسترده اساتید و هنرجویان از دوره سه جلدی ( شیوه نوین دف نوازی ) انگیزه ای شد که مجموعه ای جدید را با محتوا و چارچوبی تازه و به روز تدوین کنم تا مسیری تازه در آموزش و فراگیری هر چه اصولی تر و عملی تر این هنر ، پیش روی هنر آموزان و هنرجویان قرار گیرد. در مجموعه جدید ، ضمن رفع نواقص دوره سه جلدی قبلی ، در نگارش برخی علائم و نشانه ها تجدید نظر شده و تمرینات و مطالب متفاوت و متنوع بیشتری جهت افزایش سطح درک و میزان تسلط هنرجویان بر اجرای ریتم ها ارائه گردیده است .
فهرست :
علامت اختصار دولا چنگ ها
تریوله سیاه
قطعه جنگ و صلح
دولا چنگ نقطه دار
پیش ریز
اجرای ریز روی پوست
کف شلاقی
اقسام سنکپ
سنکپ
شابک 9790698501804

کتاب راز ساز در ساختار تار مازیار حیدری

کتاب راز ساز در ساختار تار مازیار حیدری

کتاب راز ساز در ساختار تار مازیار حیدری انتشارات فرهنگ بوستان
فهرست :
سخن نویسنده
بخش اول
آموزش عمومی درودگری
کارگاه و ایمنی در کار
وسایل سنتی مورد نیاز برای ساخت تار
شناخت ابزار و دستگاه های صنعتی
چسب های قابل استفاده
رنگ های قابل استفاده
انواع چوب و خواص آن
بخش دوم
تاریخچه تار و بزرگان تار سازی قدیم
استاد فرج الله
استاد ملکم
استاد جعفر صنعت کرمانشاهی
استاد حاجی آقا
استاد رمضان شاهرخ
بخش سوم
تارهای ایرانی در یک نگاه
مهرهای تار سازان
تا رهای قدیم به روایت تصویر
بخش چهارم
الگو و اندازه های تارها
بخش پنجم
بزرگان سازی امروز
استاد ابراهیم قنبری
استاد یوسف پوریا
استادفرمان مرادی
استاد محمدرضا ژاله
استاد محمود فرهمند
استاد بیاض امیر عطایی
بخش ششم
چکیده ای از مباحث علمی و کاربردی
ساخت تار مو و روش کارگاهی
فصل بریدن درخت و تهیه
انتخاب چوب مناسب برای ساخت تار
شیره کشی و خشک کردن چوب
برش اولیه چوب
دوربری کردن
درزگیری ابتدای کار و چسباندن موقتی دولپه کاسه تار
دهنه و الگو از بیرون
جداسازی و تراش داخل کاسه
درزگیری کردن و چسباندن نهایی دو لبه کاسه تار
به عمل آوردن و خشک کردن کاسه
انتخاب چوب برای دست و سر پنجه جعبه کود و نحوه اتصال آنها
اتصال دسته به کاسه
انتخاب چوب وسط دسته تار و نصب آن
آماده سازی دسته برای نصب چوب وسط دسته و استخوان
تهیه استخوان دسته و سر پنجه و نصب آن
ساخت خرک روی پوست خرک بالای دسته شیطانک و سیم گیر
ساخت گوشی ها دسته کوک
سمباده کاری و پرس گیری
رنگ کاری به روش های گوناگون
تهیه پوست و نصب آن
تهیه پرده دستان یا الحان و روش بستن آن
ساخت مضراب
مرمت و تعمیرات سازها
روش نگهداری ساز ها
فهرست منابع

نت دو تا چشم سیاه داری بیژن مفید آوانگاری نیما فریدونی

نت دو تا چشم سیاه داری بیژن مفید آوانگاری نیما فریدونی

‎⁨نت دو تا چشم سیاه داری بیژن مفید دستگاه ماهور مایه‌ی فا آوانگاری نیما فریدونی⁩


Bijan Mofid دو تا چشم سیاه داری …زنده یاد بیژن مفید

دو تا چشم سیاه داری بیژن مفید

متن ترانه
دو تا چشم سیاه داری
دو تا موی رها داری
تو اون چشات چیا داری
بلا داری بلا داری
دو تا چشم سیاه داری
دو تا موی رها داری
توی سینت صفا داری
توی قلبت وفا داری
صف عشاق بدبختو
از اینجا تا کجا داری
دو تا چشم سیاه داری
دو تا موی رها داری
به یک دم می‌کشی ما را
به یک دم زنده می‌سازی
رقابت با خدا داری
دو تا چشم دو تا چشم
دو تا چشم سیاه داری
دو تا موی رها داری
نظر داری نظر داری
نظر با پوستین پوش حقیری مثل ما داری
نیگا کن با همه رندی
رفاقت با کیا داری
دو تا چشم سیاه داری
دو تا موی رها داری
نظر داری نظر داری
خبر داری خبر داری
خبر داری که این دنیا همش رنگه
همش خونه همش جنگه
نمی دونی نمی دونی
نمی دونی که گاهی زندگی ننگه
نمی‌بینی نمی‌بینی
که دست افشان و پا کوبان و خرسندم
نمی‌بینی که می‌خندم
آخ نمی‌بینی که دلم تنگه
تو این دریای چشمان سیاه رو
پس چرا داری دو تا چشم دو تا چشم
دو تا چشم سیاه داری
دو تا موی رها داری
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت
من آن خزان زده برگم که باغبان طبیعت
برون فکنده ز گلشن به جرم چهره زردم
دو تا چشم سیاه داری
دو تا موی رها داری

‎⁨نت صوفی‌نامه قدیمی شهرام ناظری آوانگاری نیما فریدونی

‎⁨نت صوفی‌نامه قدیمی شهرام ناظری آوانگاری نیما فریدونی

‎⁨نت صوفی‌نامه قدیمی بیات اصفهان شهرام ناظری آوانگاری نیما فریدونی و ایمان ملکی
تنظیم: کامبیز روشن‌روان


صوفى‌نامه قدیمی شهرام ناظری اصفهان.mp4

استاد شهرام ناظری – ساقی نامه

رضی‌الدین آرتیمانی
الهی به مستان میخانه‌ات
بعقل آفرینان دیوانه‌ات
به دردی کش لجهٔ کبریا
که آمد به شأنش فرود انّما
به درّی که عرش است او را صدف
به ساقی کوثر، به شاه نجف
به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق
به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل
به انده‌پرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر
کزان خوبرو، چشم بد دور باد
غلط دور گفتم که خود کور باد
به مستان افتاده در پای خم
به مخمور با مرگ با اشتلم
بشام غریبان، به جام صبوح
کز ایشانست شام و سحر را فتوح
که خاکم گل از آب انگور کن
سرا پای من آتش طور کن
خدا را بجان خراباتیان
کزین تهمت هستیم وارهان
به میخانهٔ وحدتم راه ده
دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم
به هر جا شدم سر به سنگ آمدم
بیا ساقیا می بگردش در آر
که دلگیرم از گردش روزگار
مئی ده که چون ریزیش در سبو
بر ‌آرد سبو از دل آواز هو
از آن می که در دل چو منزل کند
بدن را فروزان‌تر از دل کند
از آن می که گر عکسش افتد بباغ
کند غنچه را گوهر شبچراغ
از آن می که گر شب ببیند بخواب
چو روز از دلش سر زند آفتاب
از آن می که گر عکسش افتد بجان
توانی بجان دید حق را عیان
از آن می که چون شیشه بر لب زند
لب شیشه تبخاله از تب زند
از آن می که گر عکسش افتد به آب
بر آن آب تبخاله افتد جباب
از آن می که چون ریزیش در سبو
بر آرد سبو از دل آواز هو
از آن می که در خم چو گیرد قرار
بر آرد خم آتش ز دل همچو نار
می صاف ز آلودگی بشر
مبدل به خیر اندر او جمله شر
می معنی افروز صورت گداز
مئی گشته معجون راز و نیاز
از آن آب، کاتش بجان افکند
اگر پیر باشد جوان افکند
مئی را کزو جسم جانی کند
بباده، زمین آسمانی کند
مئی از منی و توئی گشته پاک
شود جان، چکد قطره‌ای گر به خاک
به انوار میخانه ره پوی، آه
چه میخواهی از مسجد و خانقاه
بیا تا سری در سر خم کنیم
من و تو، تو و من، همه گم کنیم
بیک قطره می آبم از سر گذشت
به یک آه، بیمار ما درگذشت
بزن هر قدر خواهیم، پا به سر
سر مست از پا ندارد خبر
چشی گر از این باده، کو کو زنی
شوی چون ازو مست هو هو زنی
مئی سر بسر مایهٔ عقل و هوش
مئی بی خم و شیشه، در ذوق و جوش
دماغم ز میخانه بویی کشید
حذر کن که دیوانه، هویی کشید
بگیرید زنجیرم ای دوستان
که پیلم کند یاد هندوستان
دلا خیز و پائی به میخانه نه
صلائی به مستان دیوانه ده
خدا را ز میخانه گر آگهی
به مخمور بیچاره، بنما رَهی
دلم خون شد از کلفت مدرسه
خدا را خلاصم کن از وسوسه
چو ساقی همه چشم فتان نمود
به یک نازم، از خویش عریان نمود
پریشان دماغیم، ساقی کجاست
شراب ز شب مانده باقی کجاست
بیا ساقیا، می بگردش در آر
که می خوش بود خاصه در بزم یار
مئی بس فروزان‌تر از شمع و روز
می و ساقی و بادهٔ جام سوز
می صاف ز الایش ما سوی
ازو یک نفس تا بعرش خدا
مئی کو مرا وارهاند ز من
ز آئین و کیفیت ما و من
از آن می حلال است در کیش ما
که هستی وبال است در پیش ما
از آن می حرام است بر غیر ما
که خارج مقام است در سیر ما
مئی را که باشد در او این صفت
نباشد بغیر از می معرفت
به این عالم ار آشنائی کنی
ز خود بگذری و خدائی کنی
کنی خاک میخانه گر توتیا
خدا را ببینی بچشم خدا
به میخانه آی و صفا را ببین
ببین خویشتن را خدا را ببین
تودر حلقهٔ می‌پرستان در آ
که چیزی نبینی بغیر خدا
بگویم که از خود فنا چون شوی
ز یک قطره زین باده مجنون شوی
بشوریدگان گر شبی سر کنی
از آن می که مستند لب تر کنی
جمال محالی که حاشا کنی
ببندی دو چشم و تماشا کنی
نیاری تو چون تاب دیدار او
ز دیدار رو کن به دیوار او
قمر درد نوش است از جام ما
سحر خوشه چین است از شام ما
مغنی نوای دگر ساز کن
دلم تنگ شد مطرب آواز کن
بگو زاهدان اینقدر تن زنند
که آهن ربائی بر آهن زنند
بس آلوده‌ام آتش می کجاست
پر آسوده‌ام نالهٔ نی کجاست
به پیمانه، پاک از پلیدم کنید
همه دانش و داد و دیدم کنید
چو پیمانه از باده خالی شود
مرا حالت مرگ حالی شود
همه مستی و شور و حالیم ما
نه چون تو همه قیل و قالیم ما
خرابات را گر زیارت کنی
تجلی بخروار غارت کنی
چه افسرده‌ای رنگ رندان بگیر
چرا مرده‌ای آب حیوان بگیر
زنی در سماعی، ز می سرخوشی
سزد گر ازین غصه خود را کشی
توانی اگر دل، دریا کنی
تو آن دُر یکتای پیدا کنی
ندوزی چو حیوان نظر بر گیاه
بیابی اگر لذت اشک و آه
بیا تا بساقی کنیم اتفاق
درونها مصفا کنیم از نفاق
بیائید تا جمله مستان شویم
ز مجموع هستی پریشان شویم
چو مستان بهم مهربانی کنیم
دمی بی‌ریا زندگانی کنیم
بگرییم یکدم چو باران بهم
که اینک فتادیم یاران زهم
جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد، یکنفس بیش نیست
سراسر جهان گیرم از توست بس
چه میخواهی آخر از این یکنفس
فلک بین که با ما جفا میکند
چها کرده است و چها میکند
برآورد از خاک ما گرد و دود
چه میخواهد از ما سپهر کبود
نمیگردد این آسیا جز بخون
الهی که برگردد این سرنگون
من آن بینوایم که تا بوده‌ام
نیاسایم ار یکدم آسوده‌ام
رسد هر دم از همدمانم غمی
نبودم غمی گر بدم همدمی
در این عالم تنگ‌تر از قفس
به آسودگی کس نزد یک نفس
مرا چشم ساقی چو از هوش برد
چه کارم به صاف و چه کارم به درد
نه در مسجدم ره، نه در خانقاه
از آن هر دو در هر دو، رویم سیاه
نمانده است در هیچکس مردمی
گریزان شده آدم از آدمی
گروهی همه مکر و زرق و حیل
همه مهربان، بهر جنگ و جدل
همه متفق با هم اندر نفاق
به بدخوئی اندر جهان جمله طاق
همه گرگ مانا همه میش پوست
همه دشمنی کرده در کار دوست
شب آلودگی، روز شرمندگی
معاذ الله از اینچنین زندگی
اگر مرد راهی؟ ز دانش مگو
که او را نداند کسی غیر او
برو کفر و دین را وداعی بکن
به وجد اندر آ و سماعی بکن
مکن منعم از باده ای محتسب
که مستم من از جام لا یحتسب
چو ما زین می، ار مست و نادان شوی
ز دانائی خود پشیمان شوی
خوری باده، خورشید رخشان شوی
چه دنبال لعل بدخشان سوی
صبوح است ساقی برو می بیار
فتوح است مطرب دف و نی بیار
از ان می که در دل اثر چون کند
قلندر بیک خرقه قارون کند
نوای مغنی چه تأثیر داشت
که دیوانه نتوان به زنجیر داشت
مغنی سحر شد خروشی بر آر
ز خامان افسرده جوشی بر آر
که افسردهٔ صحبت زاهدم
خراب می و ساغر و شاهدم
سرم در سر می‌پرستان مست
که جزمی فراموششان هر چه هست
به می گرم کن جان افسرده را
که می زنده دارد تن مرده را
مگو تلخ و شور آب انگور را
که روشن کند دیدهٔ کور را
بده ساقی آن آب آتش خواص
که از هستیم زود سازد خلاص
بمن عشوه چشم ساقی فروخت
که دین و دل و عقل را جمله سوخت
ازین دین به دنیا فروشان مباش
بجز بندهٔ باده‌نوشان مباش
کدورت کشی از کف کوفیان
صفا خواهی، اینک صف صوفیان
چو گرم سماعند هر سو صفی
حریفان اصولی ندیمان کفی
چه درماندهٔ دلق و سجاده‌ای
مکش بار محنت، بکش باده‌ای
ز قطره سخن پیش دریا مکن
حدیث فقیهان بر ما مکن
مکن قصهٔ زاهدان هیچ گوش
قدح تا توانی بنوشان و نوش
سحر چون نبردی به میخانه راه
چراغی به مسجد مبر شامگاه
خراباتیا، سوی منبر مشو
بهشتی، بدوزخ برابر مشو
بزن ناخن و نغمه‌ای بر دلم
دمار کدورت بر آر از گلم
بکش باده تلخ و شیرین بخند
فنا گرد و بر کفر و بر دین بخند
که نور یقین در دلم جوش زد
جنون آمد و بر صف هوش زد
قلم بشکن و دور افکن سبق
بسوزان کتاب و بشویان ورق
تعالی اللّه از جلوهٔ آن شراب
که بر جملگی تافت چون آفتاب
تو زین جلوه از جا نرفتی که‌ای
تو سنگی، کلوخی، جمادی، چه‌ای
رخ ای زاهد از می پرستان متاب
تو در آتش افتاده‌ای من در آب
که گفته است چندین ورق را ببین
بگردان ورق را و حق را ببین
مگو هیچ با ما ز آئین عقل
که کفر است در کیش ما دین و عقل
ز ما دست ای شیخ مسجد بدار
خراباتیان را به مسجد چکار
ردا کز ریا بر زنخ بسته‌ای
بینداز دورش که یخ بسته‌ای
فزون از دو عالم تو در عالمی
بدینسان چرا کوتهی و کمی
تو شادی بدین زندگی عار کو
گشودند گیرم درت بار کو؟
نماز ار نه از روی مستی کنی
به مسجد درون بت‌پرستی کنی
به مسجد رو و قتل و غارت ببین
به میخاه آی و فراغت ببین
به میخانه آی و حضوری بکن
سیه کاسه‌ای کسب نوری بکن
چو من گر ازین می تو بی من شوی
بگلخن درون رشک گلشن شوی
چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آنکو به میخانه برده است راه
نه سودای کفر و نه پروای دین
نه ذوقی به آن و نه شوقی به این
برونها سفید و درونها سیاه
فغان از چنین زندگی آه، آه
همه سر برون کرده از جیب هم
هنرمند گردیده در عیب هم
خروشیم بر هم چو شیر و پلنگ
همه آشتیهای بدتر ز جنگ
فرو رفته اشک و فرا رفته آه
که باشند بر دعوی ما گواه
بفرمای گور و بیاور کفن
که افتاده‌ام از دل مرد و زن
دلم گه از آن گه ازین جویدش
ببین کاسمان از زمین جوید
به می هستی خود فنا کرده‌ایم
نکرده کسی آنچه ما کرده‌ایم
دگر طعنهٔ باده بر ما مزن
که صد بار زن بهتر از طعنه زن
نبردست گویا به میخانه راه
که مسجد بنا کرده و خانقاه
چه میخواهد از مسجد و خانقاه
هر آنکو به میخانه بردست راه
روان پاک سازیم از آب تاک
که آلودهٔ کفر و دین است پاک
ندانم چه گرمیست با این شراب
که آتش خورم گویی از جام آب
به می صاحب تخت و تاجم کنید
پریشان دماغم، علاجم کنید
جسد دادم و جان گرفتم ازو
چه میخواستم، آن گرفتم ازو
بینداز این جسم و جان شو همه
جسد چیست؟ روح روان شو همه
گدائی کن و پادشاهی ببین
رهاکن خودی و خدائی ببین
تکلف بود مست از می شدن
خوشا بیخود از نالهٔ نی شدن
درون خرابات ما شاهدیست
که بدنام ازو هر کجا زاهدیست
بخور می که در دور عباس شاه
به کاهی ببخشند کوهی گناه
سکندر توان و سلیمان شدن
ولی شاه عباس نتوان شدن
که آئین شاهی از آن ارجمند
نشسته است برطرف طاق بلند
یکی از سواران رزمش هزار
یکی از گدایان بزمش بهار
سگش بر شهان دارد از آن شرف
که باشد سگ آستان نجف
الهی به آنان که در تو گمند
نهان از دل و دیدهٔ مردمند
نگهدار این دولت از چشم بد
بکش مد اقبال او تا ابد
همیشه چو خور گیتی افروز باد
همه روز او عید نوروز باد
شراب شهادت بکامش رسان
بجد علیه السلامش رسان
رضی روز محشر علی ساقی است
مکن ترک می تا نفس باقی است