نت چرا دگمهت پنبهای نیست ابوالقاسم عارف قزوینی
قرایی مایه دو
برخی این تصنیف را شهناز شور لا دانستهاند که قرایی درستتر است.
«امیرزاده» گوید:
اگر دگمهات پنبهای بود
یار، جان، پنبهای بود
آشکرالله خوب بچهای بود
به ذات الله، به ذات الله
بازم دگمهات پنبهای نیست
یار، جان، پنبهای نیست
برو دگمهاتو پنبهای کن
آشکرالله، آشکرالله
«شکری» گوید:
امیر اگر یار ما بودی
یار وفادار ما بودی
پس «امسال خان» آنجا چه میکرد
با عبدالله، با عبدالله
شبی آنجا مهمانی بود
«اسماعیل قربانی» بود
تو صندوقخانه پنهانی بود
به اذن الله، به اذن الله
شبی که خانه خالی بود
فاسق هر سالی بود
آشکرالله پشت قالی بود
به عون الله، به عون الله
قسم خوردی آی بد نکنی
شکری را رد نکنی
الهی خصمت بکند
کلام الله، کلام الله
آموزش تصنیف چرا دکمه ات پنبه ای نیست از عارف قزوینی | دستگاه شور | چرا دگمه ات پنبه ای نیست |
نت در دلبری از بس که غوغا کردی ابوالقاسم عارف قزوینی
آواز افشاری مایه دو
گلهای رنگارنگ ۳۱۲ – افشاری
در دلبری از بس که غوغا کردی
هر جا که رفتی فتنه بر پا کردی
ما را ز عشق خود چو شیدا کردی
هر وعده را امروز و فردا کردی
بردی چو با افسونگری از ما دل
گفتی که بیزارم از این رسوا دل
بیچاره دل، آواره دل، تنها دل
دل را تو آخر مست و شیدا کردی
ما را چو دیدی از ما بریدی
بردی ز خاطر آنچه با جان و دل ما کردی
ترانهسرا:
ابوالحسن ورزی (زادهٔ ۱۲۷۶ در تهران – درگذشتهٔ ۱۳۴۷ در تهران) شاعر، ترانهسرا، تصنیفساز و نوازنده ایرانی بود. او از همکاران نزدیک عارف قزوینی بود و ترانههای بسیاری برای تصنیفهای او سرود.
عارف قزوینی (زادهٔ ۱۲۵۹ در قزوین – درگذشتهٔ ۲۳ دی ۱۳۳۴ در تهران) شاعر، آهنگساز، خواننده و نوازنده ایرانی بود. او از پیشگامان موسیقی نوین ایران و مبدع تصنیف به حساب میآید.
ترانه “در دلبری از بس که غوغا کردی” با مطلع “در دلبری از بس که غوغا کردی / ما را ز عشق خود چو شیدا کردی” یکی از مشهورترین تصنیفهای عارف قزوینی است.
این تصنیف در مقام دشتی ساخته شده و عبدالوهاب شهیدی، الهه، ایرج بسطامی و همایون شجریان از جمله خوانندگانی هستند که آن را اجرا کردهاند.
گلهای رنگارنگ برنامه شماره 312 – الهه و عبدالوهاب شهیدی
عبدالوهاب شهیدی الهه در دلبری از بس كه غوغا كردی آهنگ ازعارف قزوینی ترانه از ابوالحسن ورزی
چه شورها ابوالقاسم عارف قزوینی شور ر نیما فریدونی سهتار
چه شورها ابوالقاسم عارف قزوینی شور ر نیما فریدونی سهتار
بنا به گفتهٔ عارف قزوینی در دیوانش، چه شورها در استانبول و پس از «معلوم شدن خیالات ترکها نسبت به آذربایجان» تصنیف شده است (اواخر سال ۱۳۳۶ ه.ق).
چه شورها که من به پا، ز شاهناز میکنم
در شکایت از جهان، به شاه باز میکنم
جهان پر از غم دل از (جهان پر از غم دل از) زبان ساز میکنم (میکنم)
ز من مپرس چونی، دلی چو کاسۀ خونی
ز اشک پرس که افشا نمود راز درونی
نمود راز درونی، نمود راز درونی، نمود راز درونی
اگر چه جا ازین سفر، بدون دردسر
اگر به در برم من، به شه خبر برم من
چه پردههای نیرنگ ز شان، به بارگاه شه درم من (ز شان به بارگاه شه درم من)
حکومت موقتی چه کرد بِهْ که نشنوی
گشوده شد درِ سرای جم به روی اجنبی
به باد رفت خاک و کاخ (به باد رفت خاک و کاخ) و بارگاه خسروی (کاخ خسروی)
سکون ز بیستون شد، چو قصر کن فیکون شد
صدای شیون شیرین، به چرخ بوقلمون شد
(به چرخ بوقلمون شد، به چرخ بوقلمون شد، به چرخ بوقلمون شد)
شه زنان، به سرزنان و موکنان
به گریه گفت: کو سران ایران، دلاوران ایران؟
چه شد که یک نفر مرد، نماند از بهادران ایران (نماند از بهادران ایران)
کجاست کیقباد و جم، خجسته اردشیر کو؟
شهانِ تاجبخش و خسروانِ باجگیر کو؟
کجاست گیو پهلوان (کجاست گیو پهلوان)
و رستم دلیر کو (رستم دلیر کو)؟
ز تُرک این عجب نیست، چه اهل نام و نسب نیست
قدم به خانۀ کیخسرو، این ز شرط ادب نیست (این ز شرط ادب نیست)
(این ز شرط ادب نیست)
ز آه و تَف، اگر چه کف، زنی چون دف، بزن به سر، که این چه بازی است؟
که دور ترک بازی است
برای تُرکسازی عجب زمینهسازی است(عجب زمینهسازی است)
زبانِ تُرک از برای از قفا کشیدن است
صلاح پای این زبان ز ممکلت بریدن است
دو اسبه با زبان فارسی (دو اسبه با زبان فارسی)
از ارس پریدن است (خدا جهیدن است)
نسیم صبحدم خیز، بگو به مردمِ تبریز
که نیست خلوتِ زرتشت، جای صحبتِ چنگیز (جای صحبتِ چنگیز)
زبانتان شد از میان، به گوشهای نهان
سیاهپوش و خاموش، ز ماتم سیاووش
گر از نژاد اویید، نکرد باید این دو را فراموش (نکرد باید این دو را فراموش)
مگو سران فرقه، جمعی ارقه، مشتی حقهباز
وکیل و شیخ و مفتی، مدرس است و اهل آز
بدین سیاست آب رفته (بدین سیاست آب رفته)
کی شود به جوی باز (خدا به جوی باز)
ز حَربهٔ تَدَیُّن خراب مملکت از بُن
نشسته مجلس شوری به ختم مرگ تمدن (به ختم مرگ تمدن) (به ختم مرگ تمدن)
چه زین بتر ز بام و در به هر گذر
گرفته سر به سر خریت، زمام اکثریت
گر این بود مساوات
دوباره زنده باد بربریت (دوباره زنده باد بربریت)
به غیر باده زادۀ حلال کسی نشان نداند
از این حرامزادگان یکی خوش امتحان ندارد
«رسولزاده» ری به ترک (رسولزاده، ری به ترک)
از چه رایگان نداد (رایگان نداد)
گذاشت و بهره برداشت هر آنچه هیزم تر داشت
به جز زیان ثمر از این «اجاق ترک» چه برداشت ؟
با خود این چه ثمر داشت (با خود این چه ثمر داشت)
به غیر اشک و دود، هر آنچه هست و بود
یا نبود بیاثر ماند، ز سودها ضرر ماند
برای آنچه باقی است، ببین هزارها خطر ماند (ببین هزارها خطر ماند)
نت باد خزانی ابوالقاسم عارف قزوینی
افشاری ر
تاریخ دقیق خلق این تصنیف معلوم نیست اما به عنوان آخرین تصنیف در دیوان عارف آمده و او آن را طبق گفتهٔ خودش در اسفند ماه ۱۳۰۳ ه.ش در تبریز «به یاد دلاوران آذربایجانی» خوانده است.
باد خزانی، زد ناگهانی، کرد آنچه دانی
برهم زد ایّام نشاط و روزگار کامرانی
ظلم خزان کرد، با گلستان کرد، دانی چه سان کرد؟
آنسان که من کردم،به دور زندگی با زندگانی
چو من فراری، بلبل به خواری، با سوگواری
گل از نظرها محو شد، همچون خیالات جوانی
کار گلزار، زار شد زار، شد پدیدار
دیو دی، یا خود بلای آسمانی
***
از لشکر دی، شد عمر گل طی
آمد دمادم، طیارۀ ابر، از آسمان هر سو پیاپی
خود کرد مستور، چون فارسی نور، جا کرد با زور
دی چون زبان ترک اندر مغز آذربایجانی
آرام جان باش، شیرین بیان باش، سعدی زبان باش
در خاک فردوسی طوسی، توسن ترک از چه رانی
راه جان پوی، فارسی گوی، دست دل شوی
زود از این الفاظ زشت بی معانی
***
کوه و در و بر، از برف یکسر، چون وضع کشور
شد در فشار روح، آزادی کش…
دور گلستان، جون در ساسان، رفت از زمستان
شد جانشین دور ساسان، همچو دور ترکمانی
ای باد نوروز بشتاب امروز، با فتح و فیروز
رو مژده آر از فرّ فروردین، بستان مژدگانی
گو بهارا، خود بیارا، تا که ما را
از کف ایام جان فرسا رهانی
***
ای ابر آذار، طرف چمنزار، بگری چو من زار
چون آتش زردشت پر کن لاله در اطراف گلزار
ای یار اکنون، زن خیمه بیرون، همچون فریدون
در پرچم گلبن ببین، نقش درفش کاویانی
تا عید جمشید، تا شیر و خورشید باقی است، امید
دارم به ایران جان و آذربایجانا خود تو جانی
جای انکار، اندرین کار، نیست ای یار
آنکه فرق خادم و خائم ندانی
تصنیف افشاری باد خزان اثر عارف قزوینی (بند دوم) ساز و آواز افشین علوی
تصنیف باد خزانی زد ناگهانی عارف قزوینی و صدای صدیق تعرف