نوشته شده در دیدگاه‌تان را بنویسید

نصرالله زرین‌پنجه مقاله‌ای از جواد ظل طاعت

نصرالله زرین‌پنجه مقاله‌ای از جواد ظل طاعت

با سپاس از جعفر جوانی برای ارسال این مقاله


نصرالله زرین‌پنجه

آثار روان و دلنشین استاد “نصرالله زرّین‌پنجه” حکایت از ذوق سرشار و هنرِ او، در ملودی‌پردازی دارد. “زرّين‌پنجه” با نوشتن هارمونی‌های ساده، با حداقل تركيب سازها، ارکستر های خوش ‌صدایی را هدايت كرده است.

زیبایی نغمه‌پردازیِ او در مقدمه‌ها و جوابِ فواصلِ ابيات، موجب ماندنی شدنِ آثارش در ذهن و ضمير شنوندگان، گردیده و آهنگ‌هايش، در عين تازگی، حكايت از پيوند عميق وجودش با سنت‌های موسیقایی نسل‌های گذشته دارد.

“استاد زرین پنجه”، در برنامه گلها، با خوانندگان نام داری چون، بانو “مرضیه”، “الهه”، “قوامی”، “شهیدی” و… همکاری داشت و همچنین “استاد غلامحسین بنان نیز”، با صدای مخملين خود جلوه‌ای ديگر به آثار فاخر “زرّين‌پنجه” بخشیده است.

با تاسیس رادیو، اساتیدی چون “علی اکبرخان شهنازی” و “عبدالحسین خان شهنازی”، به ظهور رسیدند و نسل بعد از آنها، اساتید تار نوازی چون “لطف الله مجد”، “جلیل شهناز” و “فرهنگ شریف” بودند و در بین آهنگسازان، اساتیدی چون، “کلنل علینقی خان وزیری”، “روح الله خالقی”، “پرویز یاحقی”، “نصرالله زرین پنجه”، “حبیب الله بدیعی”، “همایون خرم” و…، تاریخی را رقم زدند که امروز اگر آثار این اساتید به درستی شکافته شود، شاید سالها نیاز به تفسیر و بررسی داشته باشد.

استاد “زرین پنجه”، روحیه ای بسیار لطیف داشتند و در آهنگسازی و نوازندگی ساز تار، بسیار استاد بودند. مضراب رسا، پنجه های لطیف، پرقدرت، پرمطلب، پروسعت، و دارای تکنیک و فن تارنوازی بالا، از ویژگیهای نوازندگی ایشان بود. نوع مضراب زدن ها، دراب‌ها، و حالتها و جملات ایشان منحصر بفرد بود.

وی از كودكی با صدای خوشش مناجات می‌خواند و با نی‌لبك آهنگ‌هایی را می‌نواخت. عشق به موسیقی او را به مدرسه‌ی نظام كشاند. ابتدا نوازندگیِ “بوگْل” (يك ساز بادی برنجی)، بعد “ترومپت” و پس از چندي “آلتو برنجی” را فرا گرفت و سپس در اركستر، نوعی “بالالايكا” می‌نواخت. “زرّين‌پنجه” در مدرسه‌ی نظام به‌خوبی با نت آشنا شد و قطعات زیادی از موسیقی فرنگی را نواخت. به سبب علاقه اش به “تار” به كلاس ميرزا ربيع (برادر درويش‌خان) رفت.

او بعدها مدتی نزد “مرتضی نی‌داوود”، “يحيي زرین پنجه” و “علی‌اكبر شهنازی” مشقِ تار كرد. “زرّين‌پنجه” از سال ۱۳۲۲ همکاری خود را با راديو آغاز، و علاوه بر نوازندگی تار در اركستر شماره‌ی يك، رهبر ارکستر سازهای ايرانی راديو شد. او با تكنيك نوازندگی سه‌تار، عود و رُباب هم آشنایی كامل داشت و اولين كسی است كه ساز رُباب را وارد ارکسترهای ايرانی كرد. استاد “زرین پنجه” در ۱۲۸۵، خورشیدی در تهران به دنیا آمد و در ۲۵ آذر ۱۳۶۰ در تهران از دنیا رفت. یادش گرامی

نوشته شده در دیدگاه‌تان را بنویسید

پردیس پیراهش مدرس سلفژ و آواز کلاسیک اپرا

پردیس پیراهش مدرس سلفژ و آواز کلاسیک اپرا

تلفن ثبت نام:‌۲۲۹۵۲۸۲۰

درباره‌ی پردیس پیراهش


سابقه‌ی فعالیت حرفه‌ای ۶ ساله در فضای موسیقی و آواز، شامل اجراهای زیر: 

  • ایوان شمس با اقای ابراهیمی
  • برج میلاد با ارکستر میراترا به رهبری میرامیر میری
  • عضو گروه استاد نادر مشایخی اینتر ارکستر و دو اجرا در تالار وحدت و سالن رودکی
  • اجرای تالار وحدت با میرامیر میری و استاد داوود آزاد
  • موسیقی تیاتر در کار ننه دلاور و فرزندانش از امیر دژاکام با آهنگسازی میرامیر میری اجرا در سالن چهارسو تیاتر شهر
  • تیاتر ایولف کوچولو سالن انتظامی آواز سولو
  • موسیقی تیاتر شاخه نبات در تالار وحدت
  • نمایش شاه لیر در سالن اصلی تیاتر شهر به کارگردانی دکتر دلخواه و آهنگسازی استاد مشایخی
  • مدرس سولفژ و آواز کانون موسیقی دانشگاه الزهرا
نوشته شده در دیدگاه‌تان را بنویسید

داوود پیرنیا مقاله‌ای از جواد ظل طاعت

داوود پیرنیا مقاله‌ای از جواد ظل طاعت

با سپاس از جعفر جوانی برای ارسال این مقاله


داوود پرنیا

چهل و هفت سال است که از مرگ داوود پیرنیا، بنیانگذار برنامه “گلها”ي رادیو ایران می گذرد. برنامه اي که در بیست و دو سال فعالیت خود، به معتبرترین جایگاه پیوند شعر و موسیقیِ سنتی تبدیل شد و گنجینه اي کمیاب از این پیوند را در دسترس همگان قرار داد. موسیقی سنتی ایران، در سال هاي پایانی دهه دوم قرن جاري، به پیروي از نیازِ زمان و همپاي هنرهاي دیگر، شعر و قصه و نمایش و نقاشی، به سوي نو شدن گام بر می داشت. فرآیند این نو شدن البته پیش از اینها آغاز شده بود. “عارف قزوینی” و “درویش خان” از زمانِ مشروطیت و پس از آن “کلنل علینقی وزیري” در سال هاي نخست قرنِ خورشیدي، هر یک متناسب با امکانات و توانایی هاي خود، کوشش هاي ارزندهاي در این راه به کار زدند. پس از آن ها نیز شاگردان مکتبِ “علینقی وزیري” و “ابوالحسن خانِ صبا” به سهمِ خود در پیشبرد فرآیند نوآوري، نقشی مهم ایفا کردند و کوشیدند با آفرینشهاي تازه زنگار ملال و یکنواختی را از بدنه موسیقی سنتی بزدایند. از طرفی ارکسترهاي تازه ي به وجود آمده، آوازخوانیها و تصنیفها از ریتمها و تم هاي تاثیرگذار، برخوردار شد و تلفیقِ شعر و موسیقی مورد توجه و دقت ویژه قرار گرفت و شعرهاي »گل و بلبلی« و »روي حوضی«، جاي خود را به متنهاي توصیفی و تمثیلی می داد. موسیقی سنتی نیز، هم در حوزه ي تصنیف و هم در قلمرو آواز، جاي خود را تثبیت کرده بود. پس از این اتفاق و پس از چند سال، در جامعه موسیقی سنتی پدیدهاي دیگر رخ نشان داد، پدیدهاي که پیوند شعر و موسیقی را به صورتی دقیق و فاخر عرضه میکرد و میانِ تکنوازي و گروهنوازي از یکسو و میان شعر و موسیقی از نظر نوع و شیوه ي اجرا از سوي دیگر، تطابق و تعادلی برقرار می ساخت. بدیهی است که براي ساختنِ شعر و موسیقیِ فاخر، می بایست از مهارتهاي دست اول بهره میگرفت و در گزینشِ هر یک از آن دو معیارهاي سختگیرانهاي را به کار میبست. این پدیده که در آغاز، نامِ »گلهاي جاویدان« بر آن نهادند از ابتکارات زنده نام “داوود پیرنیا” بود که اگر چه حقوق خوانده بود و حرفهاش قضاوت بود ولی دل و جانش در گروِ شعر و موسیقی سنتی ایران بود. “داوود پیرنیا” که در تهران زاده شد، پدرش، “حسن پیرنیا” – مشیرالدوله- از دولتمردان

روشنفکر و تاریخ پژوه دوره قاجار بود. او پس از به پایان بردن تحصیلات ابتدایی وارد »مدرسه فرانسوي سن لویی« شد و پس از چند سال براي تحصیل حقوق رهسپار سوییس گردید. او در بازگشت به ایران، به خدمت وزارت دادگستري درآمد و در آنجا »کانون وکلا« را بنیاد کرد. پس از چندي، به وزارت دارایی منتقل شد و در آنجا »اداره آمار« را به وجود آورد. وي در مدت اقامت در اروپا، با موسیقی کلاسیک مغرب زمین آشنا شده و حتی به فراگیري پیانو پرداخته بود ولی با این همه در بازگشت، بیشتر به موسیقی سنتی ایران اندیشید و به فکر نوسازي آن افتاد. او دانسته بود که شعر و موسیقی سنتی همزاد یکدیگرند و از پیوند آن دو اگر به درستی صورت پذیرد آثار درخشانی پدید خواهد آمد. “پیرنیا” در جلسات هفتگی گرد همایی دوستان که در خانه خود او تشکیل میشد، اندیشه هاي خود را در مورد وضعیت شعر و موسیقی در ایران با آنان در میان میگذاشت. در یکی از این جلسات، صحبت از بنیادگذاشتن برنامه اي براي تهیه شعر و موسیقی فاخر به میان آمد. یاران همه او را به این کار ترغیب کردند و او دست به کار شد و نخستین برنامه »گلهاي جاویدان« را در نوروز سال 1335 به مرحله پخش از رادی ورسانید

وپسازآنهرماهوهرسالبرتنوعوغنايآنافزود. پس از »گلهاي جاویدان« که هر هفته اختصاص به عرضه آثار یکی از شاعران برجسته ایران داشت، »گلهاي رنگارنگ« به میدان آمد که شعرهاي گونه گونی را با شماري قطعات موسیقی در خور عرضه میکرد. چیزي نگذشت که براي عرضه موسیقیِ بومی »گلهاي صحرایی« پدید آمد و پس از آن »یک شاخه گل« براي تک شعرها و تک آهنگهاي درخشان و »برگ سبز« براي اجراي شعر و موسیقی عرفانی. از آن پس، »برنامههاي گلها«، جایگاهی براي هنرنمایی بزرگان شعر و موسیقی سنتی ایران شد. ادیبان و شاعرانی چون “رهی معیري”، “پژمان بختیاري”، “علی دشتی”، “لطفعلی صورتگر” و آهنگسازان و نوازندگانی چون “روحاالله خالقی”، “جواد معروفی”، “مرتضی محجوبی”، “ابوالحسن صبا”، “جلیل شهناز”، “احمد عبادي” و “حسن کسائی” از همکارانِ ثابت قدمِ »برنامه گلها« بودند. که البته در میان آنان باید بر اهمیت حضور دو تن تاکید بیشتري گذاشت. نخست استاد فقید “روحاالله خالقی”، موسیقی دانی آگاه از مکتبِ “کلنل علینقی وزیري” که به همت او »ارکسترِ بزرگ گلها« نیز بنیاد شد و دیگري “رهی معیري”، شاعر و ترانه سراي معروف، که با موسیقی نیز آشنایی داشت.

از همکاري نزدیک این دو استاد بزرگ، بخش گرانقدري از گنجینه ي گلها فراهم آمده است. بیشتر آنچه را که این دو ساخته و سرودهاند یکی از غنیترین صداهاي موسیقی سنتی یعنی استاد کامل”غلامحسین بنان” به اجرا درآورده است. در واقع اساتید “خالقی”، “رهی” و “بنان” مثلث قدرتمندي را در برنامه گلها پدید آوردند و آثار فاخري از خود به یادگار گذاشتند. در سالهاي بعد، هنرمندان دیگري نیز، به گلها پیوستند که از میانشان می توان به اساتید بزرگی چون، “مرضیه”، “الهه”، “علی تجویدي”، “همایون خرم”، “حبیباالله بدیعی”، “فرامرز پایور”، “عبدالوهاب شهیدي”، “اکبر گلپایگانی”، “بیژن ترقی”، “نواب صفا”، “معینی کرمانشاهی”، “تورج نگهبان”، “پرویز یاحقی”، “هایده” و “مهستی” یاد کرد. البته آمار نه چندان دقیقی که در دسترس ماست، نشان می دهد که در طول تقریباً ده سال سرپرستی “داوود پیرنیا” بر برنامه گلها،» 157 گلهاي جاویدان«، »48 گلهاي رنگارنگ«، »465 شاخه گل«، »312 برگ سبز«، و»62 گلهاي صحرایی«، در جمع 1437 برنامه در رادیو تولید شده است. شادروان “داود پیرنیا” در سال 1344 به سبب ناراحتی قلبی از یک سو و ناخرسندي از مسئولان تازه رادیو از سوي دیگر، از کار کناره گرفت و شش سال بعد در یازدهم آبان ماه سال 1350 چشم از جهان فرو بست. پس از زنده یاد “داوود پیرنیا” به ترتیب “رهی معیري” و “محمد نقیبی” هر یک چند سالی سرپرستی گلها را بر عهده گرفتند و سرانجام در سال 1351 کار به دست “هوشنگ ابتهاج”، شاعر متخلص به »ه.الف.سایه«، که »گلهاي تازه« را جانشین گلهاي “پیرنیا” ساخته بود، افتاد.

نوشته شده در دیدگاه‌تان را بنویسید

حبیب‌الله بدیعی مقاله‌ای از جواد ظل طاعت

حبیب‌الله بدیعی مقاله‌ای از جواد ظل طاعت

با سپاس از جعفر جوانی برای ارسال این مقاله


هر زمان که به باغِ سرسبزِ نغمه پردازیِ موسیقیِ ملیِ ایران، گشت و گذاری می کنیم، با نامِ آموزگارِ بزرگِ موسیقیِ ایران، استاد “ابوالحسن خانِ صبا” مواجه می شویم. به راستی نیروی تاثیر و نفوذی که او در قلمروِ موسیقی سنتی داشته، کمیاب و شگفتی آورست. شاید هیچ آموزگارِ دیگری را در هیچ محدوده ی هنری در ایران نتوان یافت که چنین پهناور، آموزه های خود را گسترانیده و چند نسل از هنرمندان را پرورانده باشد. شمارِ شگردانِ مستقیم و غیرِ مستقیمِ مکتبِ شادروان”صبا” را به بیش از ۳۰۰۰ تن تخمین می زنند. هنوز هم بسیاری از این شاگردان که اکنون خود استاد شده اند، شاگردانِ دیگری را با آموزه های صبایی آشنا می سازند و مکتبِ او را همچنان کارساز و تاثیرگذار نگاه می دارند.

در انبوهِ بی شمارِ شاگردانِ “صبا” البته شماری به همان مرز توانایی های او رسیده و در نواختن، ساختن و آموختن، جای خالیِ او را پر کرده اند. در زمینه ی آهنگ سازی، حتی می توان گفت که حتی بر او پیشی گرفته و طیفِ گسترده ای از آهنگ های تازه را نیز، پدید آورده اند. استاد “صبا” اگرچه به ترانه های بومی و آهنگ های بی کلام توجه داشت اما شاگردانِ او با توجه به نیازِ زمان، به آفرینشِ آهنگ های نوآورانه ای روی آوردند که با اشعارِ تازه ای پیوند می خورد و ترانه هایی را پدید می آورد که از جهاتِ مختلف، خود را از تصنیف های قدیمی جدا می ساختند.

یکی از برجسته ترینِ شاگردانِ استاد “صبا” که آرشه و پنجه ای جادویی داشته، زنده یاد استاد “حبیب الله بدیعی” ست که شماری چشمگیر، از ترانه های شهرت یافته ی فراگیر در سال های پیش از انقلاب، از آنِ او می باشد. استاد “حبیب الله بدیعی” در سالِ ۱۳۱۲ در شهرِ سوادکوه مازندران زاده شده و در خردسالی، همراه اعضای خانواده ی خود که بیشتر اهلِ زراعت و تجارت بوده اند، از زادگاهِ خود به ساری رفته و چند سال بعد، وقتی که ۸ ساله بود، به تهران آمد.

آشنایی برادر “حبیب” با ویولن، او را نیز به این ساز علاقمند ساخته و چیزهایی را نزد خود آموخته تا بالاخره در سال ۱۳۲۶ راه به کلاسِ “لطف الله مفخم” پیمان پیدا کرده و سه سال نزد او که خود از شاگردانِ استاد “صبا بوده” به فراگیریِ ردیف های ویولن پرداخته است. “حبیب” پس از این آموزش های مقدماتی، این شانس را آورده بود که مستقیماً از آموزش های “صبا” نیز برخوردار شود و طی ۲ سال دوره عالی ویولن را در کلاسِ او بگذراند. او علاوه بر آن، همزمان با کلاسِ “صبا”، نزدِ یکی از آموزگارانِ ارمنیِ آن دوران با تئوری و مقدماتِ موسیقیِ کلاسیک آشنا شده است. استاد “بدیعی” همپای همه ی این فراگیری ها، تحصیلاتِ عمومی خود را در رشته ی زمین شناسی در دانشکده ی علومِ دانشگاه تهران به پایان برده است.

وی از سالِ ۱۳۳۳ کار تکنوازی و همنوازی ویولن را در رادیو ایران آغاز کرده و با ارکسترهای رادیو از جمله «ارکستر گلها» همکاری نزدیک داشته و خوانندگان برجسته ای چون، “غلامحسین بنان”، “حسین قوامی”، “محمودی خوانساری”، “مرضیه”، “هایده”، “مهستی” و بالاخره “محمدرضا شجریان” را همراهی کرده است. استاد “حبیب الله بدیعی” از ویولن نوازانی ست که به ایجادِ توازنِ میانِ ظرافتِ پنجه و صلابتِ آرشه توجه بسیار داشته است. او از سال ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۸ خورشیدی مسئولیت های هنری مختلفی نیز در رادیو داشته که از جمله شورای موسیقی این سازمان بوده و از آن گذشته ارکسترهای مختلفِ رادیو را سرپرستی و رهبری کرده و برای برگزاری کنسرت به کشورهای آسیایی و اروپایی نیز سفر کرده است.

استاد “حبیب الله بدیعی” شوربختانه و نابهنگام در سال ۱۳۷۱ در سنِ ۵۹ سالگی در تهران درگذشت. چیزی که بسیار مهم می باشد این است که نغمه پردازی های بدیعی نسبت به هم ترازانِ خود، شهرتِ کمتری یافته است، اما ترانه هایش با آنکه پایی استوار در سنت دارند، ولی از طریق سازآرایی، جاذبه های تازه ای ایجاد کرده و بر شهرتِ خوانندگانِ خود افزوده است. ترانه های او به یکایکِ گوشه های مهمِ آوازی سرک کشیدهِ اوج گرفته و گام به گام، سرانجام به درآمدِ آواز فرود می آیند. در ترانه هایش، از مهم ترین اشعارِ “نوابِ صفا”، “بیژن ترقی”، “معینی کرمانشاهی” و “تورج نگهبان” در پیوندِ با خود دارد. نکته ای که ممکن است برای برخی غافل گیر کننده باشد، این است که استاد “حبیب الله بدیعی” ۲ دانگ صدای گرمی نیز داشته که گاه در تمرین ها آن را به کار می انداخته تا الگویی برای خواننده ی اصلی به دست داده باشد.

نوشته شده در دیدگاه‌تان را بنویسید

مصاحبه‌ای از مرتضی نی‌داوود در مورد قمر الملوک وزیری

مصاحبه‌ای از استاد نی‌داوود در مورد قمر الملوک وزیری

مصاحبه ای از استاد نی داوود در مورد قمر الملوک وزیری

بارها برای عروسی و میهمانی بزرگان به باغ عشرت‌آباد دعوت شده بودم. برای عروسی، مولودی و… اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائیز غم‌انگیزی بود و من به جوانی و عشق فکر می‌کردم. از مجلسی که قدر ساز را نمی‌شناختند خوشم نمی‌آمد اما

چاره چه بود، باید گذران زندگی می‌کردیم. چنان ساز را در بغل می‌فشردم که گوئی زانوی غم بغل کرده‌ام. نمی‌دانستم چرا آن کسی که قرار است در اندرونی بخواند، صدایش در نمی‌آید. در همین حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندرونی بیرون آمد… حتی در این سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اینطور بی پروا درجمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ایستاد.

نمی دانستم برای چه کاری نزد ما آمده است و کدام پیغام را دارد.

چشم به دهانش دوختم و پرسیدم: چه کار داری دختر خانم؟

گفت: می‌خواهم بخوانم!

گفتم: اینجا یا اندرونی؟

گفت: همینجا!

نمی‌دانستم چه بگویم. دور بر را نگاه کردم، هیچکس اعتراضی نداشت. به در ورودی اندرونی نگاه کردم. چند زنی که سرشان را بیرون آورده بودند، گفتند : بزنید، می‌خواهد بخواند!

گفتم: کدام تصنیف را می‌خوانی؟

بلافاصله گفت: تصنیف نمی‌خوانم، آواز می‌خوانم!

به بقیه ساز زنها نگاه کردم که زیر لب پوزخند می‌زدند. رسم ادب در میهمانی‌ها، آنهم میهمانی بزرگان، رضایت میهمان بود.

پرسیدم: اول من بزنم و یا اول شما می‌خوانید؟

گفت: ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟

پنجه‌ای به تار کشیدم و پاسخ دادم: همایون.

گفت: شما اول بزنید!

با تردید، رنگ و درآمد کوتاهی گرفتم. دلم می‌خواست زودتر بدانم این مدعی چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلی از حافظ را شروع کرد. تار و میهمانی را فراموش کردم، چپ را با

تحریر مقطع اما ریز و بهم پیوسته شروع کرده بود. تا حالا چنین سبکی را نشنیده بودم. صدایش زنگ مخصوصی داشت. باور کنید پاهایم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بیت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از ردیف عقب افتاده‌ام:

معاشران گره از زلف یار باز کنید / شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است / چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

بقیه ساز زنها هم، مثل من، گیج و مبهوت شده بودند. جا برای هیچ سئوالی و حرفی نبود. تار را روی زانوهایم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشه‌ای را که مایه می‌گرفتم می‌خواند.

خنده‌های مستانه مردان قطع شده بود. یکی یکی از زیر درختان بیرون آمده بودند. از اندرونی هیچ پچ و پچی به گوش نمی‌رسید، نفس همه بند آمده بود. هیچ پاسخی نداشتم که شایسته‌اش باشد.

گفتم: اگر تا صبح هم بخوانی می‌زنم! و در دلم اضافه کردم: تا پایان عمر برایت می‌زنم!

آنشب باز هم خواند، هم آواز هم تصنیف. وقتی خواست به اندرونی باز گردد گفتم:

می‌توانی بیایی خانه من تا ردیف‌ها را کامل کنی؟

گفت: باید بپرسم.

وقتی صندلی‌ها را جمع ‌و ‌جور می‌کردند و ما آماده رفتن بودیم، با شتاب آمد و گفت: آدرس خانه را برایم بنویسید.

و تکه کاغذی را با یک قلم مقابلم گذاشت، اسمش قمر بود.

بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به یاد او بودم دیگر دلم نمی آمد برای کسی تار بزنم. در خانه‌ام که انتهای خیابان فردوسی بود، چند اتاق را به کلاس موسیقی اختصاص داده بودم و تعدادی شاگرد داشتم اما دیگر هیچ صدایی برایم دلنشی نبود و با علاقه سر کلاس نمی‌رفتم. دو ماه به همین روال گذشت. بعدازظهر یکی از روزها، توی حیاط قالیچه انداخته بودم و در سینه‌کش آفتاب با ساز ور میرفتم که یک مرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستاده است، بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات می گشتم که گفت: آمده ام موسیقی یاد بگیرم.

از همان روز شروع کردیم، خیلی با استعداد بود، هنوز من نگفته تحویلم می داد و وقتی ردیفهای موسیقی را یاد گرفت، صدایش دلنشین تر شد… و کنسرت پشت کنسرت است که در گراند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش می گسترد…

اولین کنسرت قمر با همراهی ابراهیم خان منصوری و مصطفی نوریایی (ویولن)، شکرالله قهرمانی و مرتضی نی‌داوود (تار)، حسین خان اسماعیل زاده (کمانچه) و ضیاء مختاری (پیانو)، پسر عموی استاد علی تجویدی برگزار شده است.

یک شب در گراند هتل تهران کنسرت می‌داد. تصنیفی را می‌خواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنیف را بهار سروده بود و من رویش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنیده‌اید: مرغ سحر را می‌گویم.

آنشب در کنسرت گراند هتل وقتی این تصنیف را می‌خواند، آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحریر آوازی که در پایان تصنیف می خواند، ناگهان فریاد کشید “جانم، مرتضی خان!” و این نهایت سپاس و محبت او نسبت به کسی بود که آنچه را از موسیقی ایران می‌دانست، برایش در طبق اخلاص گذاشته بود…

بارها برای عروسی و میهمانی بزرگان به باغ عشرت‌آباد دعوت شده بودم. برای عروسی، مولودی و… اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائیز غم‌انگیزی بود و من به جوانی و عشق فکر می‌کردم. از مجلسی که قدر ساز را نمی‌شناختند خوشم نمی‌آمد اما

چاره چه بود، باید گذران زندگی می‌کردیم. چنان ساز را در بغل می‌فشردم که گوئی زانوی غم بغل کرده‌ام. نمی‌دانستم چرا آن کسی که قرار است در اندرونی بخواند، صدایش در نمی‌آید. در همین حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندرونی بیرون آمد… حتی در این سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اینطور بی پروا درجمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ایستاد.

نمی دانستم برای چه کاری نزد ما آمده است و کدام پیغام را دارد.

چشم به دهانش دوختم و پرسیدم: چه کار داری دختر خانم؟

گفت: می‌خواهم بخوانم!

گفتم: اینجا یا اندرونی؟

گفت: همینجا!

نمی‌دانستم چه بگویم. دور بر را نگاه کردم، هیچکس اعتراضی نداشت. به در ورودی اندرونی نگاه کردم. چند زنی که سرشان را بیرون آورده بودند، گفتند : بزنید، می‌خواهد بخواند!

گفتم: کدام تصنیف را می‌خوانی؟

بلافاصله گفت: تصنیف نمی‌خوانم، آواز می‌خوانم!

به بقیه ساز زنها نگاه کردم که زیر لب پوزخند می‌زدند. رسم ادب در میهمانی‌ها، آنهم میهمانی بزرگان، رضایت میهمان بود.

پرسیدم: اول من بزنم و یا اول شما می‌خوانید؟

گفت: ساز شما برای کدام دستگاه کوک است؟

پنجه‌ای به تار کشیدم و پاسخ دادم: همایون.

گفت: شما اول بزنید!

با تردید، رنگ و درآمد کوتاهی گرفتم. دلم می‌خواست زودتر بدانم این مدعی چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلی از حافظ را شروع کرد. تار و میهمانی را فراموش کردم، چپ را با

تحریر مقطع اما ریز و بهم پیوسته شروع کرده بود. تا حالا چنین سبکی را نشنیده بودم. صدایش زنگ مخصوصی داشت. باور کنید پاهایم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بیت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از ردیف عقب افتاده‌ام:

معاشران گره از زلف یار باز کنید / شبی خوش است بدین قصه‌اش دراز کنید

میان عاشق و معشوق فرق بسیار است / چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

بقیه ساز زنها هم، مثل من، گیج و مبهوت شده بودند. جا برای هیچ سئوالی و حرفی نبود. تار را روی زانوهایم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشه‌ای را که مایه می‌گرفتم می‌خواند.

خنده‌های مستانه مردان قطع شده بود. یکی یکی از زیر درختان بیرون آمده بودند. از اندرونی هیچ پچ و پچی به گوش نمی‌رسید، نفس همه بند آمده بود. هیچ پاسخی نداشتم که شایسته‌اش باشد.

گفتم: اگر تا صبح هم بخوانی می‌زنم! و در دلم اضافه کردم: تا پایان عمر برایت می‌زنم!

آنشب باز هم خواند، هم آواز هم تصنیف. وقتی خواست به اندرونی باز گردد گفتم:

می‌توانی بیایی خانه من تا ردیف‌ها را کامل کنی؟

گفت: باید بپرسم.

وقتی صندلی‌ها را جمع ‌و ‌جور می‌کردند و ما آماده رفتن بودیم، با شتاب آمد و گفت: آدرس خانه را برایم بنویسید.

و تکه کاغذی را با یک قلم مقابلم گذاشت، اسمش قمر بود.

بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به یاد او بودم دیگر دلم نمی آمد برای کسی تار بزنم. در خانه‌ام که انتهای خیابان فردوسی بود، چند اتاق را به کلاس موسیقی اختصاص داده بودم و تعدادی شاگرد داشتم اما دیگر هیچ صدایی برایم دلنشی نبود و با علاقه سر کلاس نمی‌رفتم. دو ماه به همین روال گذشت. بعدازظهر یکی از روزها، توی حیاط قالیچه انداخته بودم و در سینه‌کش آفتاب با ساز ور میرفتم که یک مرتبه در حیاط باز شد. دیدم قمر مقابلم ایستاده است، بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات می گشتم که گفت: آمده ام موسیقی یاد بگیرم.

از همان روز شروع کردیم، خیلی با استعداد بود، هنوز من نگفته تحویلم می داد و وقتی ردیفهای موسیقی را یاد گرفت، صدایش دلنشین تر شد… و کنسرت پشت کنسرت است که در گراند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش می گسترد…

اولین کنسرت قمر با همراهی ابراهیم خان منصوری و مصطفی نوریایی (ویولن)، شکرالله قهرمانی و مرتضی نی‌داوود (تار)، حسین خان اسماعیل زاده (کمانچه) و ضیاء مختاری (پیانو)، پسر عموی استاد علی تجویدی برگزار شده است.

یک شب در گراند هتل تهران کنسرت می‌داد. تصنیفی را می‌خواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنیف را بهار سروده بود و من رویش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنیده‌اید: مرغ سحر را می‌گویم.

آنشب در کنسرت گراند هتل وقتی این تصنیف را می‌خواند، آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحریر آوازی که در پایان تصنیف می خواند، ناگهان فریاد کشید “جانم، مرتضی خان!” و این نهایت سپاس و محبت او نسبت به کسی بود که آنچه را از موسیقی ایران می‌دانست، برایش در طبق اخلاص گذاشته بود…