توضیحات
این قطعات توسط نیما فریدونی در دوره ی ابتدایی آموزش ساز سهتار تدریس می شود.
در زیر یکی از قطعات را بشنوید:
جرای ۲۸ تصنیف قدیمی با تار : نیما فریدونی
اجرای 28 آهنگ قدیمی، اجرا با تار نیما فریدونی ، صوتی
اجرای 28 آهنگ قدیمی، اجرا با تار نیما فریدونی ، صوتی
تصانیف و قطعات اجرا شده در این مجموعه:
ديدم صنمی عارف قزوينی
آی آمان عارف قزوينی
مهربانی سماع حضور
اندک اندک شهرام ناظری
از خون جوانان عارف قزوينی
بسته دام علينقی وزيری
رنگ دشتی حبيب سماعی
ای وطن علينقی وزيری
موسم گل موسی معروفی
در بهار اميد امير جاهد
تصنيف رهاب شيدا
رفتم در ميخانه شيدا
تصنيف نهفت حسين عليزاده
آنکه هلاک … شيدا
شد خزان جواد بديع زاده
عقرب زلف کجت شيدا
پيش درآمد اصفهان مرتضی نی داود
امشب به برشيدا
ماه غلام شيدا
تا بهار دلنشين روح الله خالقی
تصنيف ترکی روايت غلامحسين بيگجه خانی
نوايی محلی بيرجند
مرغ سحر مرتضی نی داود
به شب وصلت درويش خان
زمن نگارم درويش خان
سپيده محمدرضا لطفی
رنگ فيروزه آذری
الهه ناز
اشعار:
شعر از : عارف قزوينی
ديدم صنمی سرو قد و روی و چو ماهی
الهی تو گواهی خدايا تو پناهی
افکنده به رخساره چو مه زلف سياهی
الهی تو گواهی خدايا تو پناهی
گر گويم سروش نبود سرو خرامان
اين قسم شتابان چون کبک خرامان
گر گويم گل پيش تو گل همچو گياهی
الهی تو گواهی خدايا تو پناهی
اين نيست مگر آينه لطف الهی
الهی تو پناهی ، خدايا تو گواهی
2. شعر از : عارف قزوينی
ای آمان از فراقت آمان
مردم از اشتياقت آمان
از که گيرم سراغت آمان
آمان آمان آمان آی آمان
عارف و عامی از می مستند
عهد و پيمان به ساقی بستند
پای خم توبه را بشکستند
آمان آمان آمان آی آمان
3. شعر از : ميرزا نصير اصفهانی
به حريم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانيم
به کنار من بنشينی و به کنار خود بنشانيم
من اگر چه پيرم و نا توان تو مرا ز در گه خود مران
که گذشته از سرم ای جوان همه روزگار جوانيم
4. شعر از : مولانا
اندک اندک جمع مستان می رسند
اندک اندک می پرستان می رسند
همنوازان ناز نازان در رهند
گلعزاران از گلستان می رسند
اندک اندک زين جهان هست و نيست
نيستان رفتند و هستان می رسند
سر خمش کردند که آمد خانقی
نک بتان با آب دستان می رسند
5. شعر از : عارف قزوينی
هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد
دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطه ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد
چه کج رفتاری ای چرخ ،
چه بد کرداری ای چرخ
سر کين داری ای چرخ
نه دين داری نه آيين داری
نه آيين داری ای چرخ
از خون جوانان وطن لاله دميده
از ماتم سرو قدشان سرو خميده
در سايه گل بلبل از اين غصه خزيده
گل نيز چو من در غمشان جامه دريده ….
7. شعر از : حسين گل گلاب
چه شود گر فکنی بر من مسکين نگهی
تو مهی بر آسمانی و منم خار رهی
روی خويش از عاشقان جانا مکن هرگز نهان
نور ماه از آسمان تابد بر اطراف جهان
به دست تو تيغ جفاست ای صنم
نشانه تير تو کيست آن منم
نخواهم از دام تو رست بی خطر
دمی بر اين بسته دام کن نظر
ای گلعذارم ، بردی قرارم
دست از تو هرگز من بر ندارم
با همه جور تو من در ره ديگر نروم
بسته ام ، در دام صياد دگر من نروم
چون کنون از جور خود دست شسته ام
من ای حبيب
کی مرا بينی و بعد از جور و از کيد رهی
گذشته در راه تو موج از سرم
بگو کزين درد به که رو آمدم
نشان که اندر ره دوست جان دهم
به راه عشق آنچه نکوست آن دهم
ای گلعذارم …
8.کشور ما کشور ايران بود
مسکن شيران و دليران بود
پادشهش کوروش و دارا بود
چون جم و خسرو شاه ايران بود
ای وطن ای حب تو آيين من
دوستيت کيش من و دين من
دولت و اقبال تو پاينده باد
نام بلندت به جهان زنده باد
9.موسم گل دوره حسن
يک دو روز است در زمانه
ای به دل آرايی به عالم فسانه
ای که ز تو مانده نکويی نشانه
خاطر عاشقان را ميازار
خوش نباشد ز معشوقه آزار
گر بسوزد شمع و پروانه را با زبانه
چو ن شود روز شمع و شب را نبينی نشانه
می کنی صيد مرغ بسته
می زنی سنگ بر شکسته
می کشی با تيغ ستم يار خسته
خسته دلان يک سره در خون نشسته
خويش و سوزی و بيگانه سازی
تير عشقت ای که در سينه ما نشسته
رحمتی کن بر دل عاشق زار خسته
10. شعر از : اکبر محسنی
باز ای الهه ناز با دل من بساز
کاين غم جانگداز برود ز برم
گر دل من نياسود از گناه تو بود
بيا تا ز سر گنهت گذرم
باز می کنم دست ياری به سويت دراز
بيا تا غم خود را با راز و نياز زخاطر ببرم
گر نکند تير خشمت دلم را هدف
به خدا همچو مرغ پر شور و شعف به سويت بپرم
آنکه او به غمت دل بندد چون من کيست
ناز تو بيش از اين بهر چيست
تو الهه نازی در بزمم بنشين
من تو را وفا دارم بيا که جز اين نباشد هنرم
اين همه بی وفايی ندارد ثمر
به خدا اگر از من نگيری خبر نيابی اثرم
11. شعر از : امير جاهد
در بهار اميد ، بايد آنچه روييد
از دريچه دل ديد و چيد و بوييد
در کنار گلزار از شراب گلنار
يک دو جامی و چند بوسه از لب يار
گو فلک نباشی آسمان بپاشی
تا که نشنوم من بانگ دلخراشی
ای دل جنونی بی سبب به خونی
بگذرد به يک چرخ آتش درونی
دايم از چه نالی بند جاه و مالی
جاهد اين جهان هست خوابی و خيالی
ای بشر چه هستی غيرخود پرستی
جز به حب دنيا دل تو بر چه بستی
12.ما را همه شب نمی برد خواب
ای خفته روزگار درياب
در باديه تشنگان بمردند
از دجله به کوفه می برند آب
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشم بندی
مخرام بدين صفت مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی
13.رفتم در ميخانه حبيبم ،
خوردم دو سه پيمانه
من مست و تو ديوانه حبيبم ،
ما را که برد خانه
در شهر يکی کس را
هشيار نمی بينم
هريک بتر از ديگر
شوريده و ديوانه
دلبر عزيز
شوخ با تميز
برخيز و بريز
زان می که جوان سازد
عشقم به تو پردازد
تو اگر عشوه بر خسرو پرويز بری
همچو فرهاد روم از عقب کوه کنی
تو مگر شاه نکو رويانی
تو مگر ماه نکو رويانی
14. شعر از : حافظ
الا ای پير فرزانه مکن منعم ز ميخانه
که من در ترک پيمانه دلی پيمان شکن دارم
خدارا ای رقيب امشب زمانی ديده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
بکام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگويان ميان انجمن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سليمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
15. آنکه هلاک من همی خواهد و من سلامتش
هرچه کند به شاهدی کس نکند ملامتش
باغ تفرج است و بس ، ميوه نمی دهد به کس
جز به نظر نمی رسد ، سيب درخت قامتش
کاش که در قيامتش ، بار دگر بديدمی
وآنچه گناه او بود ، من بکشم غرامتش
16. شعر از : رهی معيری
شد خزان ، گلشن آشنايی
بازم آتش به جان زد جدايی
عمر من ای گل طی شد بهر تو
وز تو نديدم جز بد عهدی و بی وفايی
با تو وفا کردم تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفايی
تو گل گلشن جور و جفايی
از دل تنگت آه
دلم از غم خونين است
روش بختم اين است
از جام غم مستم
دشمن می پرستم تا هستم
تو و مست از من به چمن
چون گل خزان از مستی بر گريه من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراقت ناله کنم تا کی
تو و می چون لاله کشيدنها
من و چون گل جامه دريدنها
ز رقيبان خواری ديدنها
دلم از غم خون کردی
چه بگويم چون کردی
دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفا داری
بشکستی چون زلف عهد مرا
دريغ و درد از عمرم
که در وفايت شد طی
ستم به ياران تا چند
جفا به عاشق تا کی
نمی کنی ای گل يک دم يادم
که همچو اشک از چشمت افتادم
تا کی بی تو بود
از غم خون دل من
آه از دل تو
گر چه ز محنت خوارم کردی
با غم و حسرت يادم کردی
مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من
هر چه توانی باز
کز عشقت می سوزم باز
17. عقرب زلف کجت با قمر قرينه
تا قمر در عقربه کار ما همينمه
کيه کيه در می زنه من دلم می لرزه
درو با لنگر می زنه من دلم می ترسه
آی می ترسم ، آی می لرزم
که يارو مسته با خنجر می زنه من دلم می لرزه
ای پری بيا در کنار ما جان خسته را مرنجان
از برم مرو خصم جان مشو تا فدای تو کنم جان
19.امشب به بر من است و آن مايه ناز
يارب تو کليد صبح و در چاه انداز
ای روشنی صبح به مشرق برگرد
ای ظلمت شب با من بيچاره بساز
امشب شب مهتابه حبيبم را ميخوام
حبيبم اگر خوابه طبيبم را ميخوام
خوابست و بيدارش کنيد
مست است و هشيارش کنيد
گوييد فلونی آمده آن يار جونی آمده
آمده حال تو احوال تو سيه خال تو
سپيد روی تو ببيند برود .
20. ماه غلام رخ زيبای توست
سرو کمر بسته بالای توست ای حبيبم
مجمع دلهای پريشان جمع ای حبيب ای طبيبم
چين سر زلف چليپای توست ای حبيبم
ای مه انور لعل تو شکر
از همه بهتر قند مکرر
جانم جانم قند مکرر
لب و دندان توست ای حبيبم
21. شعر از : بيژن ترقی
تا بهار دل نشين آمده سوی چمن
ای بهار آرزو بر سرم سايه فکن
چون نسيم نوبهار بر آشيانم کن گذر
تا که گلباران شود کلبه ويران من
تا بهار زندگی آمد بيا آرام جان
تا نسيم از سوی گل آمد بيا دامن کشان
چون سپندم بر سر آتش نشان بنشين دمی
چون سرشکم بر کنار بنشين نشان سوز نهان
باز آ ببين در حيرتم بشکن سکوت خلوتم
چون لاله تنها ببين بر ديده داغ حسرتم
ای روی تو آيينه ام عشقت غم ديرينه ام
با زآ چو گل در اين بهار سر را بنه بر سينه ام
23. شعر از : ملک الشعرای بهار
مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
زآه شرر بار اين قفس را
بر شکن و زير و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ
نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه اين خاک توده را
پر شرر کن
ظلم ظالم جور صياد
آشيانم داده بر باد
ای خدا ای فلک ای طبيعت
شام تاريک ما را سحر کن
نوبهار است گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
اين قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشين
دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه ای تازه گل از اين
بيشتر کن بيشتر کن
مرغ بيدل شرح هجران مختصر مختصر کن !
24. شعر از : ملک الشعرای بهار
به شب وصلت جانا ديوانه شدم
زشمع رويت جانا پروانه شدم جانا پروانه شدم
به ماه روی تو من جانا حيران و ماتم
زغم عشق تو شد جانا صبر و ثباتم
به حال من نگر دلبر
دلبر زار و نزارم جانا زارو نزارم
شيدای توام تاج سرم بيا به برم
رسوای توام چشم ترم بنشين به برم
عاشقم کردی جانا دلم را بردی
به زلف سرکشت دلبر دلبر گم شده دلم
جانا خون شد جگرم
به ماه عارضت دلبر دلبر حل کن مشگلم
جانا حل کن مشگلم
25. شعر از : ملک الشعرای بهار
زمن نگارم حبيبم خبر ندارد
به حال زارم عزيزم خبر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من حبيبم خبر ندارد
کجا رود دل عزيز من آی که دلبرش نيست
کجا پرد مرغ حبيبم که پر ندارد
امان از اين عشق حبيب من آی فغان از اين عشق
که غير خون عزيز من جگر ندارد
همه سياهی عزيزم همه تباهی
مگر شب ما حبيبم سحر ندارد
بهار مضطر عزيز من آی منال ديگر
که آه و زاری اثر ندارد
جز انتظام و جز استقامت
وطن علاج دگر ندارد
زهر دو سر بر سرش بکوبند
کسی که تيغ دو سر ندارد
26. شعر از : ه.ا. سايه
ايران ای سرای اميد
بر بامت سپيده دميد
بنگر کزين ره پر خون
خورشيدی خجسته رسيد
اگر که دلها پر خون است
شکوه شادی افزون است
سپيده ما گلگون است آی گلگون است
که دست دشمن در خون است
ای ايران غمت مرساد
جاويدان شکوه تو باد
راه ما راه حق راه بهروزی است
اتحاد اتحاد رمز پيروزی است
صلح و آزادی جاودانه بر همه جهان خوش باد
يادگار خون عاشقان ای بهار
ای بهار تازه جاودان در اين چمن شکفته باد
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.